اینستاگرام دارد شادترین خاطرات تعطیلات‌مان را محو می‌کند !

شبکه های اجتماعی ، این جذاب ِ بی رحم ، بیشترین نقش را ، در فراموشی که امروز به طرز عجیبی اپیدمی شده ایفا می کند . فراموشی در حد و اندازه عزیزانمان ، خاطرات و لحظه های شیرینی که اتفاق می افتد اما دیده نمی شود . انگار ابزارهایی که نیاز به دسترسی راحت تر را ، مدام در گوش ما زمزمه می کنند ، خود دسترسی را از ما گرفته اند . دسترسی به بهترین افراد زندگیمان و خاطرات گذشته . با خاطره ای از دنی والاس ، جمله ای در ذهنم نقش بست - سرگرم نشویم

 

وقتی که تنها از قسمت‌های برجسته و بی‌نقص سفرمان عکس می‌گیریم ، همۀ آن چیزهای کوچک و بامزه ، ارزشمند و مهمی که واقعاً سفر را می‌سازند ، کم‌کم رنگ می‌بازند . «دنی والاس» خاطرات کودکی‌اش از تعطیلات را در جستجوی لذت بی‌پالایش زیر و رو می‌کند.

وقتی بچه بودم، همیشه درست قبل از رفتن به تعطیلات خانوادگی، آن‌قدر هیجان‌زده می‌شدم که یک دفترچۀ جدید برمی‌داشتم و رویش می‌نوشتم « خاطرات تعطیلات » ، بعد مقصد دقیق و تاریخ‌های از پیش مشخص‌شدۀ رفت و برگشت را به آن اضافه می‌کردم .

من تک فرزند بودم و به‌این‌ترتیب تا پیدا کردن دوست جدید در اتاق بازی هتل یا جایی در محل کمپ ، مجبور بودم در دنیای خالی از تلفن‌های همراه و رسانه‌های اجتماعی خودم را یک جوری سرگرم کنم. حتی دوربین دیجیتال هم نبود ، پس عکس گرفتن هم ماجرایی داشت ؛ باید از صاحب دوربین اجازه می‌گرفتیم و باید او را متقاعد می‌کردیم که این لحظه ارزش ثبت شدن را دارد. نمی‌توانستیم هر چقدر دلمان می‌خواهد عکس بگیریم. فقط یک حلقه فیلم 36تایی داشتیم و باید حسابش را نگه می‌داشتیم، پس فقط لحظات بزرگ را ثبت می‌کردیم.

(با این حال، به دلیلی همیشه و همیشه از اولین شام تعطیلات، هر چه که بود، عکس می‌گرفتیم. همیشه. حتی اگر شام فقط چیپس و تخم مرغ بود. عکس‌هایی که همه دور میز شام در رستوران هتل نشسته بودند و صورت ‌هایشان آفتاب سوخته بود. این شام‌های شب اولیِ هتل ، پای ثابت همۀ آلبوم‌های عکس تعطیلات بریتانیایی‌ها هستند . در واقع ، امیدوارم یک روز مجموعه‌ای از عکس‌هایی که مردم، طی دهه‌های 1980 تا 1990، از اولین شام خود گرفته بودند را در یک کتاب لوکس بسیار گران‌قیمت گردآوری کنم ، شاید هم نام آنرا « چیپس و تخم‌مرغ خارجی ها» بگذارم ! )

شام‌های شب اول حضور در هتل پای ثابت همۀ آلبوم‌های عکس‌ تعطیلات بریتانیایی‌ها هستند.

پس حالا که تک فرزند بودم و کاری زیادی برای انجام دادن نبود و هم‌بازی هم نداشتم، یک چیزهایی در دفترچۀ خاطراتم می‌نوشتم.

هنوز هم بعضی از آن‌ها را دارم. چند وقت پیش اتفاقی به یکی از آن‌ها برخوردم. تازه وارد 13 سالگی شده‌بودم. نوشته با حس عمیقی از هیجان شروع می‌شود.

یکشنبه، 31 دسامبر 1989، ( شب سال نو!!! )

داریم می‌رویم اسپانیا ! همسایه‌مان، جیمی، ما را رساند فرودگاه! به فرودگاه « ایست میدلَندز » رسیدیم و می‌خواستیم بارها را تحویل بدهیم که فهمیدیم یک نفر پاسپورتش را جا گذاشته! وای نه ! این کار همیشه از یک نفر سر می‌زند، مامان!!

اولین چیزی که متوجه می‌شوم این است که احتمالاً آن سال برای کریسمس از کسی علامت تعجب قرض گرفته بوده‌ام . اما دومین چیزی که می‌فهمم این است که هیچ خاطره‌ای از آن روز و جا ماندن پاسپورت مادرم ندارم. اصلاً نمی‌دانم چطور رفتیم و پاسپورت را آوردیم. آیا جیمی برگشته و آن را آورده؟ تنها می‌توانم روی این موضوع یقین داشته باشم که اگر آن روز از پرواز جا نمانده‌ایم، احتمالاً باید یک ربطی به اصرار آن سال‌های مادرم داشته باشد که مصر بود دست‌کم چهارده روز زودتر از موعد در فرودگاه حاضر باشیم .

اما این طور که از نوشتۀ بعدی‌ام معلوم است، بالاخره به اسپانیا رسیده‌ایم، نوشته‌ای که اگرچه باز هم حس هیجانش را حفظ کرده اما محتوایش تا حدی افت کرده است.

دوشنبه، اول ژانویه 1990، (شب سال نو!!!!)

امروز صبح مریض بودم. وقتی روی تخت‌خوابم می‌نشینم، تا می‌شود . خیلی بامزه است. در حمام فقط آب ولرم داریم و استخر بیشتر شبیه یک برکه پر از آب لجن‌گرفتۀ سبز است . حتماً داخلش پر از مریضی است . آسانسور و تلفن خراب‌اند و سالن تلویزیون پر از آت‌وآشغال است ! اما در عوض در پذیرش هتل بادام‌زمینی مجانی گذاشته‌اند !! تمام طول بعدازظهر نشسته بودم و به یک تکه چوب‌ ، سنگ پرت می‌کردم. خیلی خوش گذشت !!!

یا بچۀ خیلی خوش‌بینی بوده‌ام ، یا خیلی ساده .

آن بادام‌‌زمینی‌های مجانی پذیرش را بعد از خواندن این خاطره به یاد آوردم. احتمالاً مشت‌مشت از آن‌ها برمی‌داشته‌ام. شاید اصلاً برای همین مریض شده بوده‌ام . اما به نظر می‌رسد هیچ مسئول پذیرش یا مأموری آن اطراف نبوده که جلوی من را بگیرد. حالا استخر را هم به یاد می‌آورم. ناامیدی مطلق از استخر. تنها چیزی که به عنوان یک تک فرزند در تعطیلات دنبالش می‌گردی استخر است. درست همان لحظه‌ای که می‌فهمی باید قید استخر را بزنی، همان لحظه این را هم می‌فهمی که پدر و مادر از این قضیه به عنوان بهانه استفاده می‌کنند و در یکی از تورهای اتوبوسی عذاب‌آور بدون تهویه ثبت‌نام می‌کنند و چهار ساعت در صومعه‌ها یا موزه‌های پست منطقه‌ای می‌گردند.

و حالا... حالا یکی از آن تورهای اتوبوسی بی‌تهویۀ عذاب‌آور به یک صومعه یادم آمد، که پدرم برایم یک تی‌شرت خرید که سه سایز برایم کوچک بود و یادم است که همه جا پر از گربه بود. از گربه‌ها خوشم آمده بود، آن‌ها روزم را ساختند.

در این همه سال، هیچکدام از این خاطرات عجیب و کوچک و گربه‌ای سفر حتی به ذهنم خطور هم نکرده بود.

همین‌طور که این خاطره و یکی دو تای دیگر را ورق می‌زنم، چیزهای یادم می‌آید که سال‌ها بود فراموش کرده بودم. خاطرات شادی که زیر مفهوم کلی تعطیلات پنهان شده بودند. مثلاً دربارۀ ماندن در یک آسیاب بادی قدیمی در اسکاتلند با دوستم الکس خواندم. مکان و حس‌وحال آن را کاملاً به یاد آوردم؛ نه فقط خاطره‌های کوچک را. فراموش کرده بودم، بس که سرمان به بازی با عروسک‌های سربازمان در رودخانۀ سرد و تند آن بیرون ، گرم بود ، پیتزاها را سوزاندیم. آن سگ سیاه عظیم‌الجثه را یادم رفته بود که از الکس خوشش آمده بود و درست علی‌رغم میل الکس، می‌خواست با او دوست شود، و من آنقدر خندیده بودم که افتادم روی رادیاتور و با قهقهه اشک هم می‌ریختم. تازه بعد از چند دهه، اولین باری که سوار اسب شدیم را یادم آمد، گویا اسب من نامش «هالووین» بود و اسب الکس «حبه‌قند»، که هر دو بلافاصله و بی‌دلیل تصمیم گرفتند دو پسربچۀ نه ساله را که معصومانه و به سختی سوارشان شده بودند، مثل یک جور نسخۀ کوچک‌شده از هنرپیشه‌های فیلم‌های وسترن، به تاخت با خود ببرند.

همۀ این‌ها را یادم رفته بود. از یادآوری تک‌تک‌شان خوشحالم.

وقتی به سفر می‌رویم، تصویری از چیزهای بزرگ، یعنی قسمت‌های برجسته و داستان‌های کلی سفر را به ذهن می‌سپاریم. فقط گرند کانیون یا برج ایفل یا لحظاتی کارت‌پستالی از تصاویر را به یاد می‌آوریم.

نمی‌توانیم بلافاصله سوختن پیتزاها در آسیاب بادی را به یاد بیاوریم. سریع یادمان نمی‌آید که مادرمان پاسپورت خودش را جا گذاشته بود یا آن گربه‌ها ما را از بی‌حوصلگی در آن تور عذاب‌آور نجات داده بودند. به کلی آن آخر هفته‌ای را فراموش می‌کنیم که دوستمان را با یادآوری آن سگ سیاه و «حبه‌قند» دست می‌انداختیم.

اغلب، چیزهایی که برایمان سفری به یادماندنی می‌سازند، دقیقاً همان چیزهایی هستند که زود فراموش می‌کنیم.

فکر می‌کنم خطری ما را تهدید می‌کند، این خطر چیزی نیست جز ثبت انحصاری چیزهایی که «فکر» می‌کنیم مایلیم در خاطر بماند. چیزهایی که سفرمان را به همان صورتی ترسیم می‌کنند که فکر می‌کنیم بوده است. همان چیزهایی که در اینستاگرام به نمایش می‌گذاریم. اما این یعنی که ما ریسک می‌کنیم و آن خاطرات را به صورت یک بستۀ تزئین‌شده یا مجله‌ای از نکات مهم سفر درمی‌آوریم، در حالی که آنچه سفر را واقعی و مهم می‌کند همان خاطرات کوچک و روزمره‌ای هستند که از قلم می‌افتند. اغلب، چیزهایی که برایمان سفری به یادماندنی می‌سازند، دقیقاً همان چیزهایی هستند که زود فراموش می‌کنیم، شاید چون به اشتباه انتخاب کرده‌ایم که فراموششان کنیم. همۀ آن جزئیات در ظاهر بی‌معنی و حتی شاید احمقانه‌ای را که وقتی کنار هم گذاشته می‌شوند، یک کلیت شگفت‌انگیز برایمان می‌سازند.

در تعطیلات بعدی، می‌خواهم فرزندانم را مجبور کنم خاطراتشان را بنویسند. البته که منظورم این نیست که گوشی‌هایمان را کنار بگذاریم و هیچ عکسی نگیریم. به هر حال آنقدرها هم بی‌رحم نیستم. در کنار همۀ این‌ها، یک قانون طلایی جدید و تخطی‌ناپذیر هم هست: «هرگز عکس‌ غذایی که شب اول در هتل خوردید را پاک نکنید»، حتی اگر صورتتان آفتاب‌سوخته باشد و حتی اگر شامتان فقط چیپس و تخم‌مرغ باشد.

نمی‌دانی بعدها با دیدن همین عکس، چه چیزها که به یادت نخواهد آمد .

9 توصیه برای داشتن یک پرواز عالی؛ از زبان مهمانداران هواپیما
۱۳۹۸/۱۱/۱۰ پنج شنبه
9 توصیه برای داشتن یک پرواز عالی؛ از زبان مهمانداران هواپیما

چیزهای زیادی هست که اگر بدانیم و به کارشان گیریم، سفرهای هوایی را به کام خود شیرین‌تر کرده‌ایم.. قبل از پرواز با چه برنامه‌ای بخوابیم، چطور وسایلمان را جمع کنیم، از چه راه‌هایی خودمان را ساعت‌ها در هواپیما سرگرم کنیم و خیلی چیزهای دیگر خوشبختانه باید گفت امروز محصولات و برنامه‌های بسیاری طراحی شده‌اند تا سفری دلپذیر را برایمان به ارمغان آورند...

خانه‌هایی درختی در کوهستان‌های آلپِ اتریش ..
۱۳۹۸/۱۰/۷ شنبه
خانه‌هایی درختی در کوهستان‌های آلپِ اتریش ..

خانه‌هایی درختی در کوهستان‌های آلپِ اتریش به‌زودی درهای خود را به روی علاقه‌مندان باز می‌کنند؛ آن هم با دیوارهای شیشه‌ای و سوناهای اختصاصی..

به این خانه‌های اسکیموییِ طالع‌بینی و هری‌پاتری‌ کنار ساحل پناه ببرید و دست زمستان سرد را ببندید
۱۳۹۸/۱۰/۴ چهارشنبه
به این خانه‌های اسکیموییِ طالع‌بینی و هری‌پاتری‌ کنار ساحل پناه ببرید و دست زمستان سرد را ببندید

زمستان فرارسیده است و تنها یک کار می‌توان کرد: سرپناهی باید یافت. اما بیایید این زمستان را به جای سر کردن در اقامتگاه‌های قدیمی، چند صباحی را در یک ایگلو (خانه‌ی اسکیموییِ) فوق لوکس و چندحسی سپری کنید....

شده تا به حال در هواپیما درخواستِ غذای بیشتری کنید؟
۱۳۹۸/۹/۱۰ یکشنبه
شده تا به حال در هواپیما درخواستِ غذای بیشتری کنید؟

معمولاً همه از کیفیت غذای هواپیما شاکی اند، اما هستند پروازهایی که غذاهایی تحویل می‌دهند جذاب که از زیرِ دستِ سرآشپزهای درجه یک بیرون آمده و آنقدر خوشمزه است که خودتان خواهید خواست کمی بیشتر برایتان بیاورند...